هو
صدا و کلماتی هم که ما بر زبان می آوریم موجی است از دریای لایتناهی اندیشه.دریائی است بس لطیف و بزرگ و بی پایان. که غواصان تیزرو و ماجرا جویان دریائی و از خودگذشتگان بی پروابدان راه یافتند و اکتشافات بی نظیر را بنام بلند خویش ثبت نمودند...
هو
الهی, قایقم شکسته و پارویم را امواج دریایت ربوده.در «فلیتنافس المتنافسون» امواج ،مبهوت و سرگردان مانده ام. نه قایقم رمق حرکت دارد نه پاروئی که او را تکان دهد .چین و شکن امواجت چونان گیسوئی ظلمانی و لیلی گونه ات جای سالمی در پیکر این قایق وامانده نگذاشته و از طرفی منظره رخ دلربایت جانم را مسخر نموده ."از طرفی تو میکشی از طرفی سلاسلم"نه قایقی برای حرکت نه جرأتی برای طی مسافت بسوی دامن پر مهرت لب چون قندت مرا بخود میخواند و تیز مژگانت مسلسل وار بر قلبم نشانه میرود،و ظلمت امواج گیسوانت مرا در کام خود فرو میبرد.
اما عزیز دلم!
تیر مژگان و ظلمت گیسوانت را بجان خریدم اما رسم مروت است که بی سروپائی چون داود را در این ظلمت رستم کش با تیرهای پیاپی هدف قرار داده ای؟
اصلا:مگر داود هم؟ یعنی داود هم؟ نه. زیرا به خود که مینگرم جز کدورت و سیاهی و نقص و ضعف نمی بینم و به جمال دلربایت که نظر می افکنم جز لطافت و شادابی و کمال و جمال نمی یابم.
دهان بست دهان بست از این شرح دل من که تا گیج نگردید که تا خیره نمانید
برانید برانید که تا باز نمانید بدانید بدانید که در عین عیانید
بتازید بتازید که چالاک سوارید بنازید بنازید که خوبان جهانید
چه دارید چه دارید که آن یار ندارد بیارید بیارید در این گوش بخوانید
پرندوش پرندوش خرابات چسان بود بگوئید بگوئید اگر مست شبانید
شرابیست شرابیست خدا را نهانی که دنیا و شما نیز ز یک جرعه آنید
دوم بار دوم بار چو یک جرعه بریزد ز دنیا و ز عقبی و ز فرد فرد بمانید
صلا گفت صلا گفت کنون فالق اصباح سبک روح کند راح اگر سست و گرانید
رسیدند رسیدند رسولان نهانی درآرید درآرید برونشان منشانید
دریغا دریغا که در این خانه نگنجند که ایشان همه کانند و شما بند مکانید
زهی عشق زهی عشق که بس سخته کمانست عروسی همه آنجاست و شما طبل زنانید
خموشید خموشید خموشانه بنوشید بپوشید بپوشید که شما گنج نهانید
پس داود یا علی بگو و بر تخته پاره های این قایق وامانده ات بنشین و با دستان خسته ات پارو بزن ،آنقدر تیز برو،آنقدر تند برو که تمام پیکرت در اصطکاک با امواج و زلف یار محو شود و مبدل به موج شوی.آنوقت است که میتوانی در بین امواج بحرین فخر نمائی که تمام هستی ات را به راه دوست نثار نمودی؛یا ابا صالحیان, وقت تنگ است و فرصت طلائی و یار منتظر.انتظار یار از شما ،حرکت است و امید شما از یار برکت. او منتظر است تا به تمام ملائکه ی علیین از سر غرور اثبات نماید که«دیدید انی اعلم ما لا تعلمون»
یا اباصالحیان, سابقوا؛ یا اباصالحیان سارعوا...