سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 17
کل بازدید : 109890
کل یادداشتها ها : 34
خبر مایه


گوشه‌هایی از وصیت نامه شهید چمران به امام موسی صدر

وصیت می‌کنم... وصیت می‌کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می‌دارم. به معشوق من ! به امـام موسی! کسی که رمــز طایفه‌ی شیعه وافتخار آن و نماینده‌ی1400سال درد،غم،حرمان،مبارزه،سرسختی،حق طلبی و بالاخره شهادت است!آری به امام موسی صدر وصیت می‌کنم.. بـرای مـرگ آماده شده‌ام و ایـن امـری است‌طبیعی که مدت‌هاست باآن‌آشنا شده‌ام.ولی برای‌اولین بار وصیت می‌کنم.خوشحالم‌که درچنین‌راهی‌به‌شهادت می‌رسم.خوشحالم که از عالم و مافیها بریده‌‌ام.علایق را زیر پاگذاشتم.قیدوبندها را پاره کرده‌ام .دنیا و مافیها را سه طلاقه گفته‌ام وبا آغـوش بــاز به استقبال شهادت می‌روم.کسی کـه وصیت می‌کند،آدم ســاده‌ای نیست. بزرگترین مقامات علمی راگذرانده،سردی‌وگرمی‌روزگار را چشیده، از زیباترین وشدیدترین عشق‌ها بــرخوردار شده‌، از درخت لذات زندگی میوه چیده،ازهرچه زیبا و دوست‌داشتنی‌است‌برخوردارشده،ودراوج‌کمال و دارائی، همه چیز خود را رهـا کرده و بـه خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبارو شهادت را قبول کرده است. آری ای محبوب مـن ، یک چنین کسی با تــو وصیت می‌کند.
عشق هدف حیات و محـرک زندگی من است.زیباتـراز عشق چیزی ندیده‌ام و بالاتر ازعشق چیزی نخواسته‌ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می‌دارد.قلب مـرا به جوش می‌آورد.استعدادهای نهفته‌ی مــرا ظاهرمیکند، مرا از خودخواهی وخودبینی می‌رهاند و در عالم وجود محو می‌شوم وبه‌خاطر عشق است‌که فداکاری میکنم...

برگی از خاطرات شهید چمران در آمریکا

خدایا نمی‌دانم هدفم از زندگی چیست؟ عالـم و مافیها مـرا راضی نمی‌کند، مردم رامی‌بینیم که به هر سو می‌دوند،کـار می‌کنندتا به نقطه‌ای برسند که به آن چشم دوخته‌اند؛ولی ای خـدای بزرگ از چیزهایی‌که دیگران بدنبال آن‌می‌روندبیزارم،اگرچه بیش ازدیگران می‌دوم وکار می‌کنم ولی فقط به عنوان وظیفه قـدم ‌به‌پیش می‌گذارم ودرکشش حیات شرکت می‌کنم ودراین راه انتظار نتیجه‌ای ندارم!خستگی برای من بی‌معنی شده.هرکجا که برسم می‌خوابم،هروقت‌که اقتضاکند می‌خیزم،هرچه پیش آیدمی‌خورم،چه ساعتهای دراز که برسرتپه‌های اطراف برکلی[دانشگاه برکلی در کالیفرنیا]برخاک خفته‌ام‌وچه نیمه‌های شب که مانند ولگردان تا دمیدن صبح برروی تپه‌ها و جـاده‌های متروک قدم زده‌ام،چه روزهای درازرا که باگرسنگی به سر برده‌ام.درویشم ،ولگردم،در وادی انسانیت سرگردانم وشاید از انسانیت خارج شده‌ام،چون احساس و آرزویی مانند دیگران ندارم.
خدا بود و دیگر هیچ نبود.شهید چمران:ص??

بیگانه ای در سرزمین بیگانه

من از جبل عامل آمده‌ام؛سرزمینی که ابوذرغفاری،صدیق پیامبربزرگ برای اولین باراسلام راستین را به مردم آن منطقه‌ تبلیغ کرد، جبل عامل ‌سرزمین تشیّع،سرزمین ولایت علی‌علیه‌السلام، سرزمین شهید اول‌وشهید ثانی، سرزمین شیخ بهاالدین عاملی ودانشمندان ومتفکرین بزرگ که دنیارا منور کرده‌اند.من از جبل عامل ،سرزمین مقدس شیعیان آمده‌ام؛ من نماینده‌ی محرومین ومستضعفین جنوب لبنان هستم کـه همه روزه زیــر آتش توپخانه‌ی سنگین ‌و بمب‌های هـواپیماهای اسرائیل می‌سوزند.من فریادم که درسینه‌ی مجروح جبل عامل،درخلال قرن‌ها ظلم وستم،محبوس شده‌ام. من ضجه‌ی دردآلود معذّبین وزنجیریـانم که در شکنجه‌گاه‌های ستمگران واستثمارگران در طـول تاریخ نابود شده‌اند.من ناله‌ی دلخراش یتیمان دل‌شکسته‌ام که در نیمه‌های شب از فرط گرسنگی بیدار می‌شوند ودست محبتی وجود ندارد که برای نوازش، آن‌ها را لمس کند.من آه صبحگاهم که از سینه‌ی پرسوز بیوه‌زنان سرچشمه‌ می‌گیرم وهمراه نسیم سحر به جستجوی قلبها و وجدان‌های بیدار به هـرسو می‌دوم، آنقدرکه خسته می‌شوم واز پـای می‌افتم وناامید ومأیوس، به قطره اشکی مبدل می‌شوم وبه صورت شبنمی در دامام برگی سقوط می‌کنم.
شهید دکتر مصطفی چمران؛ لبنــان؛ ص170


رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست.

 شهید چمران

اعضای بدنم!در این لحظات آخر عمر،آبروی مرا حفظ کنید.شما سال‌های دراز به من خدمت‌ها کرده‌اید.از شما می‌خواهم که این آخرین لحظه را به بهترین وجه ادا کنید.ای پاهای من سریع و توانا باشید،ای دستهای من قوی و دقیق باشید،ای چشمان من تیزبین و هوشیارباشید،ای قلب من این لحظات آخر را تحمل کن،ای نفس ،مراضعیف وذلیل مگذار وتا چند لحظه بیشتر با قدرت واراده ،صبور وتوانا باش.

به شما قول می‌دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی ،آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خسته‌کننده و این لحظات سنگین و سخت را دریافت کنید. من، چند لحظه بعدبه شما آرامش می‌دهم،آرامش ابدی ،دیگر شما را زحمت نخواهم داد،دیگر شب وروزشمارا استثمار نخواهم کرد.آرام وآسوده برای همیشه دربستر نرم خاک ،آسوده خواهید بود.امّا این لحظات لقایپروردگار ،لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.
آخرین دست نگاشته‌ی دکتر چمران که آن را در راه رفتن به سمت دهلاویه نگاشته اند.

آرزوهای چمرانی

آرزو داشتم که در معرکه‌های سخت وطوفانزای حوادث، در نبرد مرگ وزندگی بین حق وباطل، پرچم خونین حسین را بدوش بکشم وبا فدا کردن هستی خود، یک حلقه به زنجیر دراز شهدای حق بیفزایم و انسانیت را یک قدم به کمال نزدیک‌تر کنم.                                                                                                             
لبنان،دکتر شهید چمران، ص 438

 

مختصات چمران از نگاه چمران 
 

1.عشق ،که ازسخنم ونگاهم و دستم و حرکاتم وحیات و مماتم می بارد.درآتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی‌شناسم.درزندگی جز عشق نمی‌خواهم وبه جزبه عشق زنده نیستم.
2.فقــر ،که از قید همه چیز آزاد و بی‌نیازم، اگرآسمان وزمین را به من ارزانی کنند،تأثیری در من نمی‌کند.
3.تنهایی ،که مرا به عرفان اتصال می‌دهد.مرابا محرومیت آشنا می‌کند،کسی که محتاج عشق است دردنیای تنهایی با محرومیّت عشق می‌سوزد
وجز خدا کسی نمی‌تواند انیس شبهای تار او باشدوجز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد.
وصیت نامه شهید چمران به امام موسی صدر

غاده چمران ،روایت می‌کند:             
 *مهریه‌ام قرآن کریم بود وتعهد از دامـاد که مرا در راه  تکامل   و اهل البیت و اسلام هدایت کند.اولین عقد در صوربود که عروس چنین مهریه‌ای داشت.
*اولین باری که امــام موسی صــدر مـرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دیــد، خواست تنها با من صحبت کند.گفت :«غـــاده ! شما می دانید با چه کسی ازدواج کرده‌اید؟ شما با مــرد بزرگی ازدواج کرده‌اید.خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید.این خلق وخوی مصطفی که شما می‌بینی، تراوش باطن اوست و نشستن حقیقت سیر وسلوک در کانـون دلش. ایــن همه معاشرت و رفت وآمد مصطفی با ما و دیگران تنازل از مقـام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار.»
*خیلی وقت‌ها دو روز، چهار روز از مصطفی خبر نداشتم ، پیدایش نمی‌کردم وبعد برایم‌یک کاغذکوچک می‌آمد[که روی آن نوشته بود]:«اَتْرُکُکِ لِللّهِ- درپناه‌ خداست که ترکت می‌کنم.»
*شب رفتم بالا.وارد اتــاق شدم، دیدم مصطفی روی تخت دراز کشیده، فکر کردم خواب است، آمدم جلو و او را بوسیدم، احساس کردم او بیدار است ولی حتی وقتی پایش را هــم بـوسیدم چیزی نگفت، چشم‌هایش را همین طور بسته بود. مصطفی گفت:«من فردا شهید می‌شوم.»  خیال کــردم شوخی می‌کند .گفتم:«مگر شهادت دست شماست؟» گفت:«نه، مــن از خــدا خواستم و می‌دانم خـدا به خواست من جواب می‌دهد، ولی  من می‌خواهم شما رضایت بدهید، اگر شما رضایت ندهید من شهید نمی‌شوم.» او اصرار کرد و آخــر رضایت دادم ونمی دانستم چرا راضی‌شدم؟! ...[فــردا ظهر] رفتم سردخانه و یــادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم گفتم: «اللهم تقبّل منّا هذا القربان.»
*وقتی دیــدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت، احساس کردم که او دیـگر استراحت کرد.مصطفی ظاهر زندگیش همه سختی بود. واقعاً توی درد بود. روزهای آخــر احساس می‌کردم خیلی اذیت می‌شود وانگار دیگر تحمل دوری خــدا را نداشت.آن قدر عشق در وجودش بود که مثل یک روح لطیف  می‌خواست درپرواز باشد.
چمران به روایت همسرش؛حبیبه جعفریان ؛انتشارات روایت فتح

کتابشناسی شهید دکتر چمران

* انسان وخدا
   چهار سخنرانی علمی- عرفانی در کانون 
   توحید در ایام ماه مبارک رمضان سال 1359

*زیباترین سروده‌ی هستی

 
  چند دستنوشته وسه سخنرانی شهید چمران 
   درباره‌ی حضرت علی علیه السلام
*لبنان 
   پیرامون لبنان و حوادث آن
*بینش و نیایش 
   برخی یادداشتهای شهید چمران
*خدابود ودیگر هیچ نبود. 
   مجموعه‌یادداشتهای شهید چمران در آمریکا،لبنان،ایران
*کردستان 
  پیرامون حوادث کردستان
*رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست. 
   عملیات آزادسازی سوسنگرد






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ